گنجشكك اشي مشي

دخترك شاعر من

ديشب وقتي خواستم تو را روي تخت بخوابانم،چشم گشودي و گفتي تو هم پيشم بخواب.كنارت آرام دراز كشيدم.طاقباز و خسته.گفتي مامان اين طرفي شو تا توي چشمات نگاه كنم.برگشتم و چشمهات را بوسيدم.عمر هزارباره ي من،مانلي!
16 مهر 1390

روز تو

  سلام گنجشککم . روزت مبارک باشد.برنامه ویژه ای برای امروزت تدارک ندیده ام.دلیل آن گرفتاری هایی است که اصلا دوستشان ندارم و عجبا که آنچه دوست ندارم ،می تواند تو را که بسیار دوستت می دارم،از ذهن من دور کند. امروز روز جهانی توست عزیزکم، و من از موقعیتی که در این جهان برایت ایجاد کرده ام راضی نیستم ابدا. گاه برای خرید یک جوراب شلواری ویژه و منحصر به فرد یا خرید کفشی خاص ،تمام شهر را زیر پا می گذارم.اما نمی دانم دارم با سرنوشت و زندگی تو چه می کنم.آیا  موقعیت زمانی و مکانی که من برایت ایجاد کرده ام،تو را به آنچه می خواهی ،خواهد رساند؟آیا ممکن است آنچه من دارم یا ندارم،در سرنوشت تو خط ناموزونی بکشد؟ پیش از اینکه ازدواج کنم با خو...
16 مهر 1390

شعر مهد کودک تو

  من یه گلم تو گلدون تو یه گلی تو گلدون اما تو مهد کودک با هم شدیم گلستون مربی عزیزم قلم به دست ما داد ما هم تا زنده هستیم نمی بریمش از یاد من توی مهد کودک شعر و سرود می خونم باادب و تمیزم مشق و حساب می دونم   ...
4 مهر 1390

مهد كودك

  عزيزك ام! امروز هم خواب به مهد كودك رسيدي.از اين ماه بايد شهريه جديد به مهد بپردازم.گاهي فكر مي كنم ،اگر سر كار نمي آمدم ،مي توانستم خودم تو را آموزش بدهم.با عشق البته.و اين همه براي خسته كردن تو در راه و دوري از خانه هزينه نكنم.اما چاره نيست.روزهاي ما فعلا بايد اين شكلي باشند.اميدوارم روزهاي بهتري در راه باشند. پيش از آنكه مهد بيايي ،در دو سالگي دوازده جلد كتاب هاي "مي‌مي‌ني و ماماني " ناصر كشاورز را از بر بودي.حالا اما به سختي فرصت مي كنم برايت كتاب بخوانم.آن وقت ها در شيفت عصر روزنامه كار مي كردم و صبح هايم تا ظهر به تو تعلق داشت .اما حالا صبح سحر از خانه مي زنيم بيرون و حوالي شش و هفت عصر مي رسيم خانه.فرصتي اگر ...
4 مهر 1390
1